|

گزارشی از دلاوری 3 خلبان شهید ارتش در دوران جنگ

گزارشی از دلاوری 3 خلبان شهید ارتش در دوران جنگ

شروع ناگهانی یک جنگ، پرواز هواپیماهای دشمن بر فراز آسمان میهن، صدای توپ و گلوله، بمباران مناطق نظامی و غیرنظامی خبر از آغاز یک دوره تازه برای یک انقلاب نوپا می‌داد.

شروع ناگهانی یک جنگ، پرواز هواپیماهای دشمن بر فراز آسمان میهن، صدای توپ و گلوله، بمباران مناطق نظامی و غیرنظامی خبر از آغاز یک دوره تازه برای یک انقلاب نوپا می‌داد. دشمن بعثی به قصد نابودی، متوحشانه حمله‌ور شده بود و زمین و هوا را درمی‌نوردید تا خوزستان را مال خود کند و به تهران برسد. در آن روزهای آشفتگی و هیجان، در روزهایی که هنوز نیروهای نظامی سازمان درستی نداشتند، نیروهای ارتش وارد میدان شدند. تکاوران نیروی دریایی روی زمین دفاع می‌کردند و بچه‌های نیروی هوایی در آسمان، ضرب شست محکمی به دشمن نشان می‌دادند. در همان نخستین روزهای جنگ شیرمردانی سوار بر مرکب شجاعت بدون واهمه به مقابله با دشمن می‌پرداختند. شیرمردانی که نام‌شان در هیاهو و شلوغی آن روزهای نخستین کمتر برده می‌شود و گمنامی‌شان به اندازه کار بزرگ‌شان است. با سه چهره تأثیرگذار دفاع مقدس که با تجاوز دشمن سینه سپر کردند و اجازه عرض اندام به دشمنان ندادند بیشتر آشنا شویم. اولین‌هایی که مظلوم واقع شده‌اند و کمتر آن‌ها را می‌شناسیم.

شهید خالد حیدری

مهاباد، نام شهری است که اولین خلبان شهید دفاع مقدس در آن متولد و پس از ۳۲ سال در آن تشییع شد. به گفته مادر شهید، خالد از همان کوچکی از ضریب هوشی بالایی برخوردار بود و معلم‌هایش از هوش بالایش تعریف می‌کردند. عشق به هواپیما و آسمان مسیر زندگی او را برای همیشه تغییر داد. او در سال ۱۳۵۰ برای طی دوره دو ساله خدمت سربازی به نیروی هوایی تهران پیوست. شهید حیدری در این دوران با افسران و پرسنل نیروی هوایی شد و از نزدیک با نحوه کارشان آشنا شد.

با پایان یافتن دوره سربازی در امتحان ورودی دانشکده افسری شرکت کرد و به آرزوی کودکی‌اش رسید. شهید حیدری پس از گذراندن دوره یک ساله مقدماتی خدمت در نیروی هوایی، برای طی کردن دوره‌های تکمیلی عازم امریکا شد. او در مدت دو سال حضور در امریکا دوره‌های «تی ۳۷»، «تی ۳۸» و «اف ۴» وارد ایران شد و به درجه ستوان دومی مفتخر شد. زندگی آرام خالد به همراه همسر و دختر سه ماهه‌اش در شهریور ۱۳۵۹ رنگ و بوی دیگری گرفت. جنگنده‌های عراقی در ۲۹ شهریور ۱۳۵۹ به پایگاه نوژه حمله و آن را بمباران کردند. شهید حیدری آن روز در مرخصی بود و به محض شنیدن تجاوز دشمن، به پایگاه برگشت و آمادگی خود را جهت دفاع از میهن و شرکت در هرگونه عملیاتی اعلام کرد.

همسر شهید درباره آن روز می‌گوید: «آخرین روز تابستان ۱۳۵۹۹ در همدان پایگاه هوایی شهید نوژه بودیم. مرخصی داشت و در خانه ماند. به دلیل حمله هواپیماهای عراقی مرخصی‌اش لغو شده بود و باید می‌رفت. من مخالفت می‌کردم، اما او مدام مرا قانع می‌کرد و اصرار به رفتن داشت. یادم می‌آید روز اولی که عراق حمله کرد، بعد از دو ساعت که می‌خواست از خانه خارج شود، گفت: من می‌روم شاید برگشتنی نباشم، نزد مادرم برو، اینجا امن نیست.»

او در ساعت ۵ عصر آخرین روز شهریور ۵۹ در عملیاتی معروف به نام «انتقام» در حالی‌که به همراه تیم آلفارد از پایگاه سوم شکاری مأمور بمباران پایگاه هوایی کوت در استان میسان بود هواپیمایش مورد اصابت یک فروند موشک سام قرار گرفت و در رودخانه دجله سقوط کرد. در این حمله خلبان محمد صالحی به همراه خالد حیدری مفقود شد. با این اتفاق شهید حیدری اولین شهید نظامی دفاع مقدس لقب گرفت.

پس از سال‌ها در یک عملیات اکتشاف در سال ۱۳۹۱ در یک قبرستان در شهر کوت پیکر خلبان‌های آلفارد پیدا شد و طی مراسمی به ایران بازگرداننده و پس از برگزاری مراسم پیکر خالد حیدری به زادگاهش مهاباد انتقال داده شد و در آنجا به خاک سپرده شد. در عملیات لایروبی رودخانه دجله لاشه متلاشی شده هواپیمای عملیات آلفارد نیز پیدا شد.

شهید غلامرضا چاغروند

شهید چاغروند را یکی از مظلوم‌ترین شهدای دفاع مقدس می‌دانند. ماجرای شهادت و سرنوشت این شهید تا مدت‌ها مثل یک معما بود و خانواده و دوستان شهید کوچک‌ترین اطلاعی از غلامرضا نداشتند. روایت شهادت خلبان غلامرضا چاغروند مانند یک پازل است. از شروع تا تکمیل شدن و کشف رازهایش، سه سال و شش ماه طول کشیده است.

غلامرضا چاغروند در سال ۱۳۵۳۳ به استخدام هوانیروز درآمد و پس از گذراندن آموزش زبان انگلیسی و دوره‌های مختلف نظامی در تهران و مرکز آموزش هوانیروز اصفهان با درجه ستوان سومی ترخیص شد. پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۸ همزمان با شورش گروهک‌های معاند در کردستان به پایگاه هوانیروز کرمانشاه منتقل شد و در عملیات‌های مختلفی به مبارزه و درگیری با آن‌ها پرداخت.

شهید در همان سال ازدواج و تا ۳۰ شهریور ۵۹۹ در کردستان خدمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه ایلام اعزام و در آنجا مشغول خدمت شد. آخرین مأموریت شهید چاغروند در بعد از ظهر ۱۲ مهر ۵۹ انجام گرفت. او در آن روز به همراه کمک خلبانش ستوانیار مصری و گروهبان یکم عادل موسوی عازم مأموریت به منطقه دهلران شد و دیگر کسی هیچ اطلاعی از هلی‌کوپتر و سرنشینانش پیدا نکرد. ۱۲ مهر آغاز روزهای بی‌خبری بود. پس از مدتی مصاحبه دیگر سرنشینان هلی‌کوپتر از رادیو عراق پخش شد، ولی باز خبری از غلامرضا نبود. حتی نشانی از نام او در میان اسرا هم پیدا نشد.

در نهایت پس از شش ماه از طریق خانواده گروهبان یکم عادل موسوی نامه‌ای به دست خانواده خلبان چاغروند رسید که متن آن این چنین بود «ما در ظهر دوازدهم مهر ۵۹ در مرز دهلران اسیر شدیم. خلبان چاغروند شهید شد و خلبان حسین مصری را که تیر خورده بود به بیمارستان منتقل کردند. لطفاً به خانواده‌های آن‌ها اطلاع دهید».

 نحوه شهادت، اما تا مدت‌ها نامشخص بود. تا اینکه پسر پیرمرد دفن‌کننده پیکر شهید غلامرضا چاغروند به‌نام «دیوان جالیزی» پیدا شد و در این خصوص گفت: «در بعد از ظهر دوازدهم مهر ۵۹ یک بالگرد در منطقه دهلران در حال پرواز بود. منطقه چند ساعت قبل به‌علت عقب‌نشینی نیروهای ایرانی در اشغال نیروهای بعثی بود. نیروهای دشمن به محض دیدن بالگرد آن را مورد هدف گلوله‌های خود قرار دادند. بالگرد به‌سمت کوه‌های اطراف پرواز کرد و به‌علت اصابت گلوله به هلی‌کوپتر و زخمی شدن کمک خلبان در یک کیلومتری جالیز بر زمین نشست. بلافاصله نیروهای مهاجم هلی‌کوپتر را به محاصره درآوردند و سرنشینانش را به اسارت درآوردند. فرمانده بعثی‌ها از خلبان می‌خواهد به امام امت توهین کند که با مقاومت چاغروند روبه‌رو می‌شود. این ایستادگی و مقاومت ایشان تا جایی ادامه دارد که یکی از افسران عراقی با سرنیزه به‌سمت او حمله می‌کند و وی را به شهادت می‌رساند.»

۱۲ مهر ۵۹، شهید چاغروند به همراه ۱۱۱ نفر دیگر اسیر می‌شود. بعثی‌ها از چاغروند می‌خواهند برای زنده ماندن باید به امام خمینی (ره) توهین کند، ولی او قبول نمی‌کند تا بعثی‌ها سر از بدنش جدا کنند. پیکرش دو روز در بیابان‌های موصل ماند تا اینکه پیرمردی عرب در روستای جلیز دهلران جنازه او را خاک کرد و به جرم خاک کردن شهید چاغروند ۱۰ سال به اسارت رفت. پیکر شهید در ۱۲ اسفند ۶۲ در روستای جلیز با یک متر خاکبرداری و در حالی‌که تنها استخوان‌های او در داخل لباس خلبانی‎اش مانده بود پیدا شد.

شهید علی اقبالی دوگاهه

شجاعت و دلیری سربازان امام از یک طرف و قساوت و بی‌رحمی دشمنان از طرفی دیگر، حوادث نادری را در جبهه‌ها رقم می‌زد. شهید اقبالی جوان‌ترین سرگرد تاریخ نیروی هوایی ایران و از خلبانان نابغه‌ای است که شهادتش داستانی بسیار عجیب و تلخ دارد. این نابغه هوایی در ۲۵ سالگی استاد خلبان جنگنده ۵F و در ۲۷ سالگی با درجه سرگردی جزو افسران ارشد نیروی هوایی ارتش ایران شد. سرلشکر خلبان «عباس بابایی» و سرلشکر خلبان «مصطفی اردستانی» از شاگردان تحت آموزش ایشان بودند. 

او تکمیل دوره خلبانی را به مدت ۲۲۰ ساعت در سال ۱۳۴۷۷ در پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای امریکا را به پایان رساند و کسب رتبه نخست در بین بیش از ۴۰۰ دانشجوی خلبانی از کشورهای مختلف به عنوان خلبان نمونه این پایگاه را از آن خود کرد.

شهید اقبالی همچون دیگر همرزمانش با تهاجم دشمن بعثی از همان نخستین لحظات به صورت داوطلبانه مقابل دشمن ایستاد. این شهید دلیر در عملیات معروف کمان ۹۹ که در نخستین روز جنگ تحمیلی با شرکت ۱۴۰ فروند جنگنده از پایگاه‌های مختلف انجام شد شرکت کرد. شهید اقبالی در قالب لیدر دسته چهار فروندی به نام اسکارال از پایگاه دوم شکاری تبریز به هوا برخاست و پس از بمباران پایگاه هوایی موصل، به همراه همه همرزمانش سالم به پایگاه برگشت.

به خاطر شجاعت و مهارت در پرواز آوازه شهید اقبالی در جبهه پیچیده بود. صدام خشمگین از رشادت خلبانان نیروی هوایی ایران، دستور داده بود پس از دستگیری علی اقبالی بدنش به دو نیمه تبدیل شود. شهادتش در روز عید قربان مصادف با اول آبان ۱۳۵۹ رقم خورد. پس از بمباران موفق پادگان العقره در شمال عراق و همچنین در منطقه هوایی موصل هواپیمایش مورد اصابت قرار گرفت و در حالی که به نزدیکی مرز ایران رسیده بود هواپیمایش سقوط کرد و در خاک عراق مجبور به فرود اضطراری شد.

 در حالی که زنده به اسارت مزدوران عراقی درآمده بود، به دلیل ضربات مهلکی که نیروی هوایی ارتش ایران در نخستین ماه جنگ بر پیکر ماشین جنگی عراق وارد کرده بود به دستور صدام و برای ایجاد رعب و وحشت در بین سایر خلبانان کشورمان، برخلاف تمامی موازین انسانی و موافقت‌نامه‌های بین‌المللی رفتار با اسرا، به فجیع‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین وضع به شهادت رسید. علی اقبالی هنگام شهادت ۳۱ سال بیشتر نداشت.

به دستور صدام، دو ماشین جیپ از دو طرف با طناب‌هایی که به بدن این خلبان پرافتخار بسته بودند بدنش را دو نیم کردند به طوری که نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی در موصل عراق مدفون شد. رژیم بعث در تلاشی بی‌شرمانه برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت هولناک، تا سال‌ها از اعلام سرنوشت آن شهید مظلوم خودداری می‌کرد و طی ۲۲ سال هیچ‌گونه اطلاعی از پیکر ایشان موجود نبود. چند سال پس از پایان جنگ در خرداد ۱۳۷۰، بر اساس گزارش‌های موجود عملیاتی و اطلاعاتی و نامه ارسالی کمیته بین‌المللی صلیب سرخ جهانی مبنی بر شهادت ایشان و اظهارات دیگر اسرای آزاد شده و خلبانان اسیر عراقی، شهادت خلبان علی اقبالی دوگاهه محرز شد.

پس از ۲۲ سال و با پیگیری کمیته جستجوی اسرا و مفقودین و کمیته بین‌المللی صلیب سرخ، در پنجم مرداد سال ۸۱ بازمانده پیکر شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه به ایران بازگشت و در قطعه شهدای دفاع مقدس بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

  منبع : شهید نیوز

ارسال نظر

 
  • فاطمه
    پاسخ

    به نظر من بسیار آموزنده وخوب بود سپاسگزارم👏👏👏👏👏👏👏👏👏

  • ناشناس
    پاسخ

    😉😍

    • ناشناس

      بد نبود

  • محدثه رضایی
    پاسخ

    به نظر من عالی بود

  • کوثر
    پاسخ

    عالی بود🌸🙏🌹

  • ناشناس
    پاسخ

    عالی

  • ریما
    پاسخ

    خدا همه شهدا را بیامرزد از خواندن متن احساس غرور کردم عالی🌹

  • هستی
    پاسخ

    واقعا عالی و خوب است خواهشا بخوانید

  • ناشناس
    پاسخ

    عالی بود😍

  • عسل
    پاسخ

    بد نبود ولی اگر خلاصه رو هم بنویسید به نظرم بهتر هم میشه ولی واقعا عالی بود

  • ناشناس
    پاسخ

    بسیار عالی وآموزنده برای جوانان است کاش صدا سیما به جای فیلم های بی محتوا زندگی شهدا مثل شهید علی اقبال دو گاهه را فیلم می کرد . دوست دارم نا م مادر ایشان را بدانم باید نام این مادر در تاریخ ثبت شود

  • محمد
    پاسخ

    به نظر من آموزنده و خیلی خوب بود من که رازی بودن 👏👏👏

  • محمد
    پاسخ

    به نظر من آموزنده و خیلی خوب بود من که رازی بودن 👏👏👏

  • ایناز
    پاسخ

    خیلی انشای خوبیه دست نویسنده اش درد نکنه🙂حتماََبخونیدش.پشیمون نمیشید🌹🌹🌹🌹💜💜

  • ایناز
    پاسخ

    حتماََبخونیدش.پشیمون نمیشید🌹🌹🌹🌹💜💜